4
دختر: دوست دختر جديدت خوشگله؟ (در ذهنش ميگويد: آيا واقعا از من خوشگلتره؟)
پسر: آره خوشگله!! ( در ذهنش: اما تو هنوز زيباترين دختري كه ميشناسم هستي)
دختر: شنيدم دختر شوخ طبع و جالبيه ! (درست همون چيزي كه من نبودم)
پسر: آره همينطوره! ( اما در مقايسه با تو اون دختر چيزي نيست)
دختر: خوب پس اميدوارم شما دوتا با هم بمونيد... (اتفاقي كه براي ما رخ نداد)
پسر: منم برات آرزوي خوشبختي دارم.. (چرا اين پايان رابطه ي ما شد؟)
دختر: خوب من ديگه بايد برم... (قبل از اين كه گريه م بگيره)
پسر: آره منم همينطور... (اميدوارم گريه نكني...)
دختر: خداحافظ...(هنوزم دوستت دارم و دلم برات تنگ ميشه)
پسر: باشه... خداحافظ (هيچ وقت عشقت از قلبم بيرون نميره...هرگز)

3
تمام خوبـے حــس مالڪیـﭞ اینه ڪـہ
از ڪسی ڪـہ בوسش دارے بپرسے
" مــــــــ♥ــــــــטּ "مال ڪے هستم؟!
و اوטּ بـבوטּ معطلے بگـہ :
" تـــــــــــ♥ـــــــــو

خدایا
هیچکسو ...
به کسی که قسمتش نیست ... عادت نده...
تو خدایی
نمیدونی دل بشکنه چقدر درد داره ..
نمیدونی ..


2

تو مقصری اگر من دیگر ” من سابق ” نیستم !
من به فراموش کردنت محکومم!
من همانم که درگیر عشقت بودم !
توچه بودی؟؟
یادت نمی آید ؟!
من همانم !
تورا نمیدانم
هنوزم...
حتی اگر این روز ها هر دویمان بوی بی تفاوتی بدهیم


به سلامتی اونی که تا آخر عمر از قلبت بیرون نمیره
ولی مجبوری از زندگیت بندازیش بیرون !


میـدآنی ،
گـآهی سـَنگــدِل تـَریـن آدم دُنیـآ هـَم که بـآشی ،
یـک آن، یـآد کـَسی روی قـفـَسهـ سیـنهـ ات
ســَنگــینی میکــُنــَد
آنوقــت به طــور کـآملا غریزی،
نـَفــَس عمیـقی میکــِشی تـآ ســَنگ کـــوب نـَکـُنی...
باور کن...



گـذشـت امـا بـدان . . .
'تـا آخـر عـمـر' درگـيـر مـن خـواهـي بـود !
و تـظـاهـر مـي کـنـي . . . نـيـسـتـي !!
مـقـايـسـه ، تـو را از پـا در خـواهـد آورد. . .
"مـن"
مـي دانـم بـه کـجـاي قـلـبـت
شـلـيـک کـرده ام . . .



گاهــی بایــد آرزوهـایـــت را مثـل قاصـــدکـــ
بگــــذاری کـفـــ دســتت
و بــسـپـاریشـــــان به دســـــتــ بـــاد
تا بـروند و ســـهم دیگــــرانـــ شــــوند


حرفی نیست …
فقط مینویسم رفت ، آن احساسی که تو را دوست میداشت …

1
این وب دیگه واسه خودمه
اگه میشه کسی چیزی نپرسه
دیگه واسه دل خودم مینویسم
نداشتن تو
کابوس بغض های گلویم است! 
غم لمس باران از پشت شیشه
غم پرواز در قفس است! 
نه اینکه از رفتن نگهت دارم 
نه اینکه اشک هایم دست به دامانت شود
نه ، بخدا نه ... 
فقط گاهی دلم زیادی تنگت میشود ... 
نفس هایم در بغض گلو ، نفس کم می آورند 
باور کن که شانه هایم
برای تکیه زدن این همه غم
کمی کوچک است ... 
شعر چشم های زیبایت 
مدتیست بی تو واژه کم می آورد

بیهوده میگردم به دنبالت،
وقتی نیستی ، بیهوده نشسته ام چشم به راهت
شاید وقت این است که حسرت گذشته های شیرین با تو بودن را بخورم
تنها بمانم و کوله باری از غم را بر دوش بکشم
دیروز گذشت و پیش خود گفتم فردا در راه است ، فردا آمد و دیدم هنوز دلم چشم به راه است
مدتی گذشت و هنوز هم در حسرت دیروزم ، چه فایده دارد وقتی روز به روز از غم عشقت میسوزم؟
پیش خود میگویم شاید فردا بیایی ،شاید هنوز هم مرا بخواهی !
تقصیر دلم بود نه چشمانم ، این قصه که تمام شد، باز هم اگر بخواهی میمانم
نشستم به انتظار غروب تا یک دل سیر گریه کنم ، شاید کمی آرام شوم ، غروب آمد و بغض سد راه اشکهایم ،
شب شد و هنوز نشکسته شیشه غمهایم،
این حال و روز من است ، نیستی که ببینی این روزهای بی تو بودن است
تمام هستی ام تویی ،از لحظه ای که نیستی ، انگار که من نیز نیستم ، انگار مدتی را با عشق زندگی کردم
و
بعد از تو ،مال این دنیا نیستم !
از آغاز نیز اهل دیار تنهایی بوده ام ، تو رهگذری بودی و من با تو مدتی آشنا بوده ام
از کجا میدانستم اهل دل نیستی ، عشق را نمیشناسی و با من یکی نیستی ،
از کجا میدانستم که تنها میشوم ، من بیچاره باز هم بازیچه دست غمها میشوم !
بیهوده میگردم به دنبالت ، با وجود تمام بی محبتی هایت ، باز هم میخواهمت….
